دلم برای خودم تنگ شد...


سکوت

در حوالی یک عصر زمستانی

دلم برای خودم تنگ شد

آواره شدم در کوچه پس کوچه ها

هیچ نبودم هیچ جا

در گذر از یک سایه

چشمهایت را یافتم

ودستهایت

نگاه کردم پرنده ای نشسته بر شانه ات

شب خود را رها کردم درنامت

پرنده در چشمهایم آواز خواند

آئینه  مرا با خود برد

پرنده عاشقم شد

و من موهای سفیدم  را به باد دادم

تا با خود ببرد

تا مثل برف ببارد در دستهای نوازشگرت

 



نظرات شما عزیزان:

Kiana_E.B
ساعت16:39---2 اسفند 1390
سلام ستاره جون.خوبي عزيزم.چه خبرا؟يه سري به ما بزن.دلمون براي نظرات تنگ شده.
اين پستم خوندم.مثل هميشه قشنگ بود.ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:19توسط ستاره | |